بدنی گرم
صورتی سرخ.
بی حال و بی رمق.
سرما خورده ام.
خیره به ساعت 6 ودر انتظار اتفاق.
افکارم خیره و منگ به کنکاش پوچ ترینهای گودال ذهنم می پردازند و من...
فقط انتظار می کشم....
عمق گودال افکارم بیشتر میشود ...
اینجا سفرهء خاطرات بد است و من ناتوان از مرور آن...
حفاری تعطیل .................
تلفن را برمیدارم ...
انتظار فایده ندارد.
حادثه را باید خودم بسازم.
پ ن: من تب دارم
متنفرم از هر چی انتظاره. مایعات بخور چای+عسل+لیمو حله
درمان تب اسپرینه پسر جان نه انتظار کشیدن! سلام خارج از شوخی بگم که بدترین حالت در زندگی انسان منتظر بودن بدترین حالت
سلام بر مرد حادثه ساز ...[گل]
[گل]
[گل]